تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

آرزوی بزرگ من

کاش می شد روزی چشم هایم را باز کنم 

                                    و ببینم که دوباره متولد شده ام 

                                                        و این بار ایرانی نیستم... 

نظرات 11 + ارسال نظر
فوشوآل سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:35 ب.ظ http://sim-sa-la-girim.blogsky.com

جداً اینقدر افتضاخه؟!

حتی بیشتر از این

بی ریا چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ق.ظ

من که با این تفکر سخت زندگی میکنم ولی انشالله بزرگ می شی خوب می شی
ایرانی بودند ویا نبود هیچ ربطی به درد های جامعه ما نداره
این فرهنگ انتظار رو باید دست کاری کرد
اینکه از همدیگر انتظار داریم
سعی کن از زندگی خودت لذت ببری و از اون نهایت استفاده را ببری
شادی راهدیه کن به کسانیکه آنرا از تو گرفتند. دعاکن برای کسانی که تورا نفرین کردند. درختی باش بر غم تبر ها و سایه درست کن برای یک هیزم شکن
همیشه بخند که هنوز زنده اید و بهترین نعمتها را داری و گآنان را فارموش کردیم

منظور از ایرانی بودن مجموعه ی صفاتی اه که میشه برای یک ایرانی متصور شد: دروغ گو- ریاکار-دورو-حقه باز-ترسو-لاف زن و...
دردهای جامعه ی ما هم از همین ها شروع میشه. از خلقیات ما ایرانیان. تا آنجایی که من میدانم بیشتر سیاحان خارجی که به ایران سفر کرده اند و درباره ی آن نوشته اند یا ایرانیانی که بعد از مدتی دوری از وطن به ایران بازگشته اند و درباره ی آن نوشته اند(مثل حاجی سیاح-ن ک دو پست قبل همین وبلاگ) بر بیشتر این صفات تاکید کرده اند.
اینجاهاست که میفهمیم این دردها به ایرانی بودن و نبودنمان ربط دارد ولی نه به لحاظ بیولوژیکی. از این لحاظ که تو سالها با همه ی این صفات و کسانی که این صفات را دارند و سعی در آموزش آن به تو هم دارند بزرگ میشوی. آنوقت چه تضمینی هست که خودت اینگونه نباشی.
اگر به نقاطی بروی که در آن هیچ ایرانی وجود ندارد...
شاه به طلخک گفت مگس ها کجا هستند؟ گفت هر چا آدمیزاد باشد. شاه گفت مرا ببر به جایی که تا به حال پای هیچ آدمیزادی به آنجا نرسیده. به آنجا رفتند. بعد از مدتی مگسی پیدا شد. شاه تا خواست که طلخک را مجازات کند طلخک گفت: اعلیحضرت خود را آدمیزاد به حساب نمی آورند؟
و این که آدم به جایی میرسه که احساس میکنه هیچ راهی وجود نداره برای اینکه این صفات رو نداشته باشه و یا باید بسازه و بسوزه یا یک اتفاقی بیفتد و خودش دیگر ایرانی نباشد!

نیلوفر یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:43 ب.ظ http://www.farzanegani87.blogfa.com

سلام
عجب پست خوبی به به
مختصر و مفید
مرحبا
از تو بعید بود D:
بدبخت
خیلی هم دلت بخواد
فکرشو بکن چشاتو باز کنی ببینی افغانی هستی
ایییی
بعدشم خله! اگه ایرانی نبودی هیچ وقت با من دوست نمی شدی
اونوقت می دونی چقدر بد بود؟ . . . بدون من :دی
اگه چشماتو باز می کردی می دیدی توی گینه ی بیسائو هستی چی؟
و ایرانی ها روزی سه بار اسم کشورتو مسخره می کردن چی؟
اصلآ اگه چشماتو باز می کردی می دیدی آمریکایی هستی و باید بیای توی ایران بجنگی چی؟
یا اگه کلآ جاسوس یه کشوری می شدی توی ایران و باید اینجا زندگی می کردی چی؟
:دی
بی خیال دنیا . . . خودم و خودتو عشقه

نکته اینجاست که اگر آرزوی بنده برآورده شود دیگر عبرت گرفته از ده ملیون فرسنگی نزدیک ایران هم رد نمیشوم چه برسد به..
من رو تو سیا تصور کن با یه لباس نینجا اسلحه رو مخمه میخان به زور بفرستنم ایران- فقط صحنه رو تصور کن!!!

ساغر یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ب.ظ

بعد از دیدن نظرات وارده و خصوصا این آخریه(!) بنده تصمیم به تغییر پست گرفتم بدین صورت:

کاش می شد روزی چشم هایم را باز کنم .. و ببینم دوباره متولد شده ام... و این بار یک گوسفندم!

البته میدونم که ما که از این شانسا نداریم گوسفند هم بخوایم بشیم میشیم شاوندر شیپ!(بره ناقلا) - آخر خود شیفتگی!

نیلوفر چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.farzanegani87.blogfa.com

سلام
خوبی؟
دلیل اینکه آپ نمی کنم رو بذار به حساب شلوغی سرم
این چیزایی که گفتی برای من صادق نیست می تونی از پستی که واسه دوستام نوشتم بفهمی
البته خب . . . باید با هم صحبت کنیم
این روزا حال و هوای عجیبی دارم
بخوام خاطره بنویسم حس ماه رمضون قوی تره بخوام از حال و هوام بنویسم دستم به نوشتن نمیره
خفن تر از نوشتنه
............................ و اما :
بدبخت
اونوقت یه گوسفند می شدی زیر دست یه ایرانی
گوسفند یه ایرانی بودن بهتر از یه ایرانی بودن نیستا
چون فکرشو بکن دولت می زنه تو سر مردم و گوسفندا . . . مردم می زنن تو سر گوسفندا :دی
گرفتی چی شد؟
اونوقت می شدی میت :دی
برو حالشو ببر . . . بای بای

نیلوفر چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ http://www.farzanegani87.blogfa.com

راستی درباره ی تایید نظرات
خیلی دلم می خواست که بدون تایید باشه
اما تجربه بهم ثابت کرده نباید اینطور باشه
اگه بدونی چه چیزای زشتی بعضی ها میگن
دلم نمی خواد فضای وبلاگم متشنج بشه
دوست دارم همه چی آرومه باشه :دی

ساغر پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ق.ظ

خب نکته اش اینه که وقتی گوسفند میشدم دیگه فرق ایرانی و غیر ایرانی رو نمیفهمیدم و فکر میکردم همینجایی که هستم از همه جا بهتره و همه چی آرومه و ...!
نکنه منظورت این بود که یک گوسفند هم فرق صاحاب ایرانی و غیر ایرانی داشتن رو تشخیص میده؟!!!
البته راست میگی!‌چون همین الانش هم دست کمی از گوسفند ندارم و من به عنوان یک شبه گوسفند همینجا فریاد میزنم که فرق صاحاب خودم و دیگر صاحبان جهان رو تشخیص داده ام و نمیخواهم گوسفند یک ایرانی باشم به قول تو!
ببینیم به کجا میرسیم. یه قلعه حیواناتی چیزی میشه دیگه!

در مورد تایید نظرات باز هم میگم که خجالت بکش!
نظرات زشت میتواند گواهی باشد بر مودب بودن تو! نیلوفر را گفتند از که آموختی گفت از نظرات وبلاگم که تایید نمیکنم!
بذار یه کم متشنج بشه خب! مگه چیه؟ همش میخاد همه چی آرومه باشه! بابا این یک توهمی بیش نیست!‌باور بنما دوست عزیز!

نیلوفر جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ http://www.farzanegani87.blogfa.com

سلام
متشنج بشه که چی بشه
نمیذاری حداقل تو وب خودمون توهم بزنیم که همه چی آرومه؟
عزیز بازم من که نظرات رو می خونم پس هیچی آروم نیست
اما دوست ندارم تو بخش نظراتم چیزایی باشه که وقتی می بینمشون مثل لبو سرخ بشم و بعد مثل گچ سفید
جان برادر
همه چیز رو نمیشه نوشت
بفهم
به قول آقای هنرور افهم :دی (البته این بیشتر به قول اونی بود که تو قبر آدمو تکون میده :دی)

نمی دونم بهت بگم گوسفندنمای بدبخت
یا گوسفند انسان نمای بدبخت :دی
خودت یکیشو انتخاب کن وگرنه فحش رکیک بهت میدم
بهت میگم روشنفکرنما :دی
شاد زی بابا

فرزانه یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ب.ظ http://nothing!

سلام جوجه جامعه شناس! حالتو می فهمم گاهی که خیلی از دست اطرافیانم دلخور میشم و چیزهایی رو می بینم که تو هیچ جای دنیا نمی توان دید این آرزو رو می کنم اما حیف که این امید من و تو حتی در حد چند اصلاح کوچک هم انجام نمی شه و نیروهای گمنام امام زمان این اصلاحاتو خفه میکنن!
نظرات دوستانتم خوندم و به این پی بردم که هنوز باور «نا شکری نکن یا به چیزی که داری قانع باش» از اذهان ایرانی جماعت بیرون نرفته.........
راه زیاده و وقت کمه و آینده ؛ مجهول. بنابراین شاید بهتر باشه هر کدوممنون اصلاحاتو از خودش شروع کنه با امید تغییری بنیادی در آینده ی نامجهول

ساغر یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ب.ظ

البته یکی برگشت به من گفت تو تا حالا چند بار آنطرف دریا رفته ای! اینو چجوری تحلیل میکنی؟

اگر کامنت های بالا رو شوخی در نظر نگیریم آره خب همچین نگاهی میشه بهش داشت.

هیچوقت هم نمیشه به امید تغییر بنیادی شروع کرد. اول باید دونست که هیچ تغییر بنیادی ممکن نیست بعد حالا از جایی که بهتره رفت!
البته اگر همه این حرفها و بحث ها رو نشه در یک قالب به نام شعار گنجوند!

والله من نمیدونم این نیروهای منام چکار با زایمان مادر بنده دارند بی ناموس ها!!

هر چی فکر میکنم یادم نمیاد این جمله ی بی ربط آخری که گفتم یعنی چی؟!!! شما میدونید؟!

عباس شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.farza0ab-جوک ما

روزگاری وقتی میخواستن بگن اهل هیچ دوز وکلکی نیست میگفتن :پارسا -یعنی پارس ماننداست اما در سایه اسلام عزیز فقط سه مدل دروغ داریم -مصلحتی-توریه-تقیه و

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد