"نمی دانم، این رویاست، شاید رویاست، گمان نمی کنم، بیدار خواهم شد، در سکوت، دیگر نخواهم خوابید، خودم تنها، یا باز هم رویا، رویای یک سکوت، یک سکوت رویایی، پر از زمزمه ها، نمی دانم، همه اش کلمات، بیداری هرگز، فقط کلمات، چیز دیگری نیست، باید ادامه داد، فقط همین را می دانم، به زودی متوقف می شوند، این را خوب می دانمَ، حس می کنم، مرا رها می کنند، آن گاه همان سکوت، برای لحظه ای، چند لحظه ناب، یا همان رویای خودم، آن که ماندنی است، آن که نماند، که هنوز می ماند، خودم تنها، باید ادامه داد، نمی توانم ادامه دهم، باید ادامه داد، پس ادامه خواهم داد، باید کلمات را گفت، تا زمانی که کلمه ای هست، باید آنها را گفت، تا وقتی که مرا بیابند، تا وقتی که مرا بگویند، درد عجیب، گناه عجیب، باید ادامه داد، شاید پیش از این انجام شده، شاید پیش از این مرا گفته اند، شاید مرا به آستانه قصه ام رسانده اند، رو به روی دری که به قصه ام گشوده می شود، گمان نمی کنم، اگر باز شود، خود خواهم بود، سکوت خواهد بود، آنجا که هستم، نمی دانم، هرگز نخواهم دانست، در سکوت هیچ کس نمی داند، باید ادامه داد، نمی توانم ادامه دهم، ادامه خواهم داد."
ساموئل بکت
می خواستم بنویسم، خیلی وقته، ولی نمی تونستم...
هنوزم نمی تونم...
این نوشته بکت رو دوست دارم...داره حرف می زنه، به جای من، به جای...
ادامه خواهم داد...
با حال بود خیلی!
سلام
این وبلاگ کیه؟؟؟
بسیار عالی بود فکر کنم خودت می نوشتی بهتر میشد نه اینکه یکی دیگه دردو دل کنه بعد بگی به جای من حرف میزنه موفق باشی
بعضی از آدما هستن که بهتر از بقیه می تونن از کلمات استفاده کنن، واسه همین می شن نویسنده...
سلام . این از کدوم کتاب بکت اِ ؟
سلام دوس جون! راستش تا اونجا که یادمه، مال اول یکی از کتابای نمایشنامه های دور دنیا بود!